امام حسین علیه السلام |
بسم الله الرحمن الرحیم
گردآورنده: پونه وارسته 1. «نماز ظهر عاشوار» روز عاشورا بود، بسياري از ياران باوفاي امام حسين(ع)، به خاك و خون غلتيده و به شرفِ شهادت رسيده بودند «ابوثمامه صيداوي» يكي از فداكاران و ياران امام حسين(ع)، متوجّه شد كه وقت نماز ظهر فرا رسيده است بيدرنگ به حضور امام حسين(ع) شتافت و گفت «يا اباعبدالله! جانم فدايت! ميبينم كه اين دشمنان بيدين، دست به نبردي سخت زدهاند، امّا به خدا سوگند! من نميگذارم تو كشته شوي مگر اينكه پيش از تو به خون درغلتم، اينك دوست دارم كه اين آخرين نماز ظهر را با شما به جاي آورم امام(ع) سر به آسمان بلند كرد و چون ديد هنگام نماز فرا رسيده،فرمود «اي ابوثمامه! از نماز ياد كردي؛ خداوند تو را در صف نمازگزاران قرار دهد» در اين هنگام يكي از سربازانِ سپاه يزيد، با صداي بلند و گستاخانه و بيشرمانه فرياد برآورد «نماز شما مقبول درگاه خداوند نيست!» زهير بن قين و سعيد بن عبدالله، پيش روي حضرت ايستادند تا امام بتواند نماز ظهر را به جاي آورد، آن دو بزرگوار، وجود خود را سپر تيرها و نيزهها ساختند و امامع در آن هنگامه خون و شمشير، با تعداد اندكي از ياران بينظيرش كه باقي مانده بودند، به اقامه نمازِ خوف پرداخت ________________________ منتهي الآمال ج1 ص420 منبع: http://www.sibtayn.com/
|
2. «نام «علي» براي فرزندان حسين علیه السلام» مروان بن حكم در
عصر خلافت معاويه، فرماندار مدينه بود، و با قدرت و گستاخي تمام، بر ضد
علي(ع) و آل علي(ع) تبليغ ميكرد و با آنها دشمني مينمود روزي امام سجاد(ع )را ديد و گفت «نام تو چيست؟» امام سجاد(ع) فرمود «نام من علي است» مروان گفت «نام برادرت چيست؟» امام سجاد(ع) فرمود «نام او نيز علي است» مروان گفت «اوه! علي، علي، چه خبر است؟ مثل اينكه پدرت تصميم گرفته نام همه پسران خود را علي بگذارد» امام
سجاد(ع) ميفرمايد «به حضور پدرم امام حسين(ع) آمدم و گفتار مروان را به
وي گفتم، امام حسين(ع) فرمود «واي بر مروان،اگر داراي صد پسر هم گردم دوست
دارم نام همه آنها را بدون استثنا «علي» بگذارم» _________________________ معالي السبطين ج1 ص206 منبع: http://www.sibtayn.com/
3. «اتمام حجت امام حسين عليه السلام» امام حسين(ع) در كربلا، در برابر لشكر دشمن، بر شمشير تكيه داد و با صداي بلند فرمود «شما را به خدا! آيا مرا ميشناسيد؟» گفتند «آري تو فرزند رسول خدا(ص) هستي» فرمود «شما را به خدا! آيا ميدانيد كه مادرم فاطمه(س)، دختر محمد(ص) است؟» گفتند «آري» فرمود «شما را به خدا! آيا ميدانيد كه جدّهام خديجه، دختر خويلد، نخستين زني است كه به اسلام گرويد؟» گفتند «آري» فرمود «شما را به خدا! آيا ميدانيد، جعفر كه در بهشت پرواز ميكند عموي من است؟» گفتند «آري» فرمود «شما را به خدا! آيا ميدانيد اين شمشير كه همراه من است شمشير رسول خدا(ص) است؟» گفتند «آري» فرمود «شما را به خدا! آيا ميدانيد اين عمامه كه به سر دارم، عِمامه رسول خدا(ص) است؟» گفتند «آري» فرمود
«شما را به خدا! آيا ميدانيد كه علي(ع)، پدرم، نخستين مردي بود كه به
اسلام گرويد و در علم و حلم از همه مسلمين پيشي گرفت و وليّ و سرپرست همه
مؤمنان، از مرد و زن، بود؟» گفتند «خدا را گواه ميگيريم كه چنين است» فرمود
«پس چرا ريختن خون مرا روا ميداريد، در حالي كه فرداي قيامت، حوض كوثر در
اختيار پدرم ميباشد و گروهي را از نوشيدن آن محروم ميكند، همانگونه كه
شترِ تشنه را از آب باز دارند، و روز قيامت پرچم حمد و سپاس در دست پدرم
است» گفتند «همه اينها را ميدانيم، ولي هرگز تو را رها نخواهيم كرد تا در حال تشنگي جان دهي» _____________________ ناسخ التواريخ ج2 منبع: http://www.sibtayn.com/
4. «گفتگوي امام حسين با عمر سعد در كربلا» امام
حسين(ع) براي اتمام حجّت، به عمر سعد پيام فرستاد كه ميخواهم با تو
ملاقات كنم عمر سعد دعوت امام را پذيرفت و جلسهاي بين دو لشكر برگزار شد
امام حسين(ع) با بيست نفر از يارانش، و عمرسعد نيز با بيست نفر از يارانش،
در آن جلسه شركت نمودند امام به ياران خود فرمود از جلسه بيرون رويد،
جز عباس و علي اكبر عمرسعد نيز به ياران خود گفت بيرون رويد، فقط پسرم، حفص
و غلامم بمانند آنگاه، گفتگو بين آنان شروع شد امام(ع) فرمود «واي بر
تو اي پسر سعد! از خداوندي كه بازگشت به سوي اوست،نميترسي و ميخواهي با
من جنگ كني؟ با اينكه مرا ميشناسي كه پسر پيامبر(ص) و فاطمه(س) و علي(ع)
هستم اي پسر سعد! اينها را رها كن و به ما بپيوند،كه اين كار،براي تو
بهتر است و تو را به خدا نزديك ميكند» عمرسعد گفت ميترسم خانهام را
خراب كنند! امامع فرمود اگر خراب كردند، من آن را ميسازم عمر سعد گفت
ميترسم باغم را بگيرند! امام(ع) فرمود اگر گرفتند، من به جاي آن بهتر
از آن را در بغيبغه حجاز،كه چشمه بزرگي است به تو ميدهم چشمهاي كه
معاويه آن را هزار هزار دينار ميخريد و به او فروخته نشد عمر سعد گفت من
اهل و عيال دارم و در مورد آنها ميترسم كه مورد آزار قرار گيرند امام ساكت
شد و ديگر به او جواب نداد و برخاست و از او دور گرديد در حاليكه
ميفرمود خدا تو را توي بسترت بكشد و در قيامت نيامرزد! اميدوارم از گندم
ري جز اندكي نخوري! عمر سعد از روي تمسخر گفت جو براي من كافيست گندم
نميخورم حميد بن مسلم ميگويد من با عمر سعد دوست بودم پس از جريان
كربلا نزدش رفتم و پرسيدم حالت چطور است؟ گفت از حال من مپرس، هيچ غايبي به
خانهاش بازنگشته كه مانند من بار گناه را به خانه آوَرَد من قطع رحم كردم
و مرتكب گناهي بزرگ شدم __________________________ معالي السبطين ج1 ص307-304 منبع: http://www.sibtayn.com/
5. «نامگذاري حسينعلیه السلام » هنوز ساعتي از تولد حسينعلیه السلام نگذشته بود كه رسول خداص مرا خطاب كرد «اسما، فرزندم را بياور!» من در حاليكه او را
در جامة سفيدي پيچيده بودم، به حضور پيامبرص آوردم آن حضرت او را از من
گرفت و در دامن خود گذاشت در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه گفت جبرئيل
نازل شد و عرض كرد «خداوند به تو سلام ميرساند و ميفرمايد چون علي نسبت
به تو، به منزلة هارون است نسبت به موسي، اين فرزند را به نام فرزند هارون
نامگذاري كن» رسول خداص فرمود «نام فرزند هارون چه بود؟» جبرئيل عرض كرد «شُبير» رسول خداص فرمود «زبان من عربي است و زبان هارون عبري شبير به چه معناست؟» جبرئيل عرض كرد «شبير به معناي "حسين " است؛ پس او را "حسين" نام نِه»
____________________ جلاء العيون ص 480 منبع: http://www.sibtayn.com/ 6. «سه تكبير پيامبر (ص)» روايت
شده است روزي پيامبر اكرم (ص)، نماز ظهر ميخواند كه جبرئيل را ديد؛ فرمود
الله اكبر جبرئيل به پيامبر (ص) خبر داد كه جعفر طيّار برادر علي
عليهالسلام، از سرزمين حبشه بازگشته است؛ پيامبر ص دوباره فرمود الله اكبر
همان وقت، مژدة ولادت حسين (ع) به پيامبر اكرم ص داده شد و آن حضرت براي
بار سوّم فرمود الله اكبر صاحب كتاب جواهر الكلام، اين روايت را در مبحث تعقيبات نماز ذكر كرده است __________________ انوار البهيّه ص98
منبع: http://www.sibtayn.com/
7. «آزادي در ازاي دستهاي گل» انس
ميگويد روزي نزد حسين(ع) نشسته بودم، زن خدمتكاري با دستهگلي وارد شد و
آن را به امام(ع) هديه داد امام فرمود «تو را در راه خدا آزاد كردم» در
اين حال، من گفتم «آيا به خاطر دستهگلي كه ارزش ندارد او را آزاد ميكني؟»
امام(ع) فرمود «خداوند ما را چنين تربيت نموده است؛ زيرا ميفرمايد وَ اِذا حُيِيّتُمْ بِتَحيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوُ رُدُوّها» يعني وقتي به شما هديه داده شد، بهتر از آن و يا همانند آن را به هديه دهنده بدهيد _____________________ بحارالانوار ج 44 ص 195 منبع: http://www.sibtayn.com/
8. «سخاوت حسين علیه السلام» يك
سال، حسن و حسين و عبدالله بن جعفر جهت به جا آوردن اعمال حج، پياده از
مدينه بيرون رفتند و در ميان راه گم شدند تشنگي و گرسنگي بر آنان چيره شد
از دوره چادري را ديدند و به سوي آن رفتند در چادر، پيرزني بود، از او آب
خواستند زن به گوسفندي كه در كنار چادر بود اشاره كرد و گفت آن را بدوشيد و
از شيرش استفاده كنيد تا تشنگيتان برطرف شود آنان نيز همين كارا را كردند
سپس از پيرزن غذا خواستند، او گفت جز اين گوسفند چيزي ندارم، آن را بكشيد
تا از گوشتش برايتان غذا تهيه كنم عبدالله سر گوسفند را بريد و پيرزن براي
آنان غذا پخت آنها غذا خورده و راه را از او پرسيدند و گفتند ما از قريش
هستيم، اگر به سلامت برگشتيم، به مدينه بيا و سراغ حسين را بگير، بعد از
مدتي، پيرزن به فقر مبتلا شد و همراه شوهرش به مدينه رفتند و سراغ خانه
حسين را گرفتند امام حسن عليه السلام آنها را شناخت و به خانه برادرش برد
حسين عليه السلام هزار گوسفند و هزار دينار به آن زن پرداخت حسن عليه
السلام نيز همين كار را انجام داد _____________________________ زندگاني امام حسين ـ عمازاده 155
منبع: http://www.sibtayn.com/
9. «نماز خواندن حرّ پشت سر امام حسين علیه السلام» هنگامي
كه حرّ بن يزيد رياحي، راه را بر امام حسين (ع) بست، نزديك ظهر بود امام
قبل از نماز، بين دو لشكر ايتساده، رو به سپاه حرّ كرد و پس از حمد و ثناي
پروردگار، چنين اتمام حجّت كرد «اي مردم! من بدون دعوت شما نيامدهام بلكه
شما با فرستادن نامه و قاصد، اصرار كرديد و مرا به كوفه دعوت نموديد و
گفتيد ما پيشوا نداريم، بيا تا شايد در پرتو راهنماييهاي تو، به حق راه
يابيم اينك آمدهام، اگر به عهد خود باقي هستيد در ميان شما ميمانم و گرنه
به وطنم باز ميگردم» همگي سكوت كردند و سرها در گريبان فرو بردند، تا
اين كه به دستور امام، حجّاج بن مسروق جُعفي اذان ظهر را گفت امام به حرّ
فرمود «شما با اصحابت نماز بخوان و من هم با اصحاب خود» حرّ گفت «شما نماز بخوان و ما پشت سر شما نماز ميخوانيم» هر دو سپاه به امام حسين (ع) اقتدا كردند و نماز ظهر را خواندند و نتيجه اين نماز، رستگار حرّ و بازگشتش به سوي امام (ع) بود _____________________________ سوگنامه آل محمد ص218 به نقل از ترجمه ارشاد مفيد ج2، ص80 منبع: http://www.sibtayn.com/
10. «عبدالله عمر و بوسه گاه پيامبر(ص)» روزي
عبدالله بن عمر ـ فرزند خليفه دوم ـ در سايه كعبه نشسته بود، امام حسين(ع)
را ديد كه ميآيد؛ گفت «اين مرد، اكنون، محبوبترين زمينيان پيش اهل آسمان
است» و ادامه داد «همچنانكه جوجه مرغ از منقار مادر غذا ميخورد؛ حسين نيز
در خانه نبوّت، از انگشت علوم پيامبر غذا خورده است» ابن عباس و عبدالله
بن عمر با آن حضرت، از وضعي كه پيش آمده بود، سخن ميگفتند تا امام را از
تصميمي كه داشت منصرف كنند؛ سخن به درازا كشيد تا جاييكه هر دو دلايل امام
را بر تصميم خويش پذيرفتند عبدالله بن عمر گفت «خدا گواه است كه تو در
اشتباه نيستي؛ و خداوند پسر دختر پيامبر خود را در راه ناصواب قرار
نميدهد كسي چون تو، در طهارت و قرابت با پيغمبرص، نبايد با شخصي مثل
زيد بيعت كند؛ اما من بيم آن دارم كه شمشير، روي نيكو و زيباي شما را زخمي
كند با ما به مدينه باز گرد و اگر خواستي، هرگز بيعت مكن» حسين(ع) فرمود «هيهات! كه من بتوانم به مدينه باز گردم و در آنجا با امنيّت زندگي كنم اي پسر عمو! اگر اين مردم به من دسترسي داشته باشند و مرا بيابند؛ يا بايد، با كراهت، بيعت كنم يا كشته شوم» سپس
ماجراي يحيي و سر بريده او را گفت و شهادت هفتاد پيامبر به دست بني
اسرائيل را بيان نمود و اينها را نشانه بي ارزشي و بي وفايي دنيا دانست عبدالله
بن عمر فهميد كه حسين(ع) در پيگيري سرنوشت خود، اراده شكست ناپذير دارد او
از آن حضرت خواست كه سينه مبارك را، كه بوسه گاه پيغمبر(ص) بود، نمايان
كند همينكه حسين(ع) سينه را باز كرد، عبدالله سه بار آنجا را بوسيد و گريست
و گفت «تو را به خدا سپردم، كه در اين سفر شهيد خواهي شد» ____________________ مقتل خوارزمي ص 147 منبع: http://www.sibtayn.com/
|
|
تعداد بازدیدکنندگان: | 1443 |
تاریخ بارگذاری: | 1393/3/7 |
|